دل نوشته ها

زری داشت گریه می کرد شاید از درد زیاد زایمان بود سرعت ماشینو بیشتر کردم چند لحظه بعد جلوی درب زایشگاه پرستارا اونو که هنوزگریان بود به داخل بخش زایمان بردند. ذهنم رفت به گذشته ها یاد اولین دفعه ای که زری رو گریان دیدم افتادم  ( بقیه در ادامه مطلب )

 


 

 

 



ادامه مطلب

+نوشته شده در پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:داستانک , گریه,ساعت23:21توسط پسر خاله | |